سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیمان طالبی | کودکی باز - شعر شهید

کودکی باز سراغ پدرش می گیرد

لحظه ای ساکت و با داد و فغان، بابا کو؟

شب جمعه سر قبر پدر گمنامش

اشک هایش همه چون سیل روان، بابا کو؟

مادرش یاد شلمچه و دوکوهه است هنوز

چه جوابی به سوال همگان، بابا کو؟

گاهگاهی دم در چشم به راه باباست

و سوالی کند از رهگذران ؛ بابا کو؟

دوستان پدرش شاد، سرافراز، رها

«همه شادند ولی مادرجان، بابا کو؟»

نیست جز عکس و لباس و چفیه از بابا

با که گوید غم این داغ نهان؟ بابا کو؟

مادرش شاد و جوان بود ولی دیگر نیست

قد مادر شده مه واره کمان ، بابا کو؟

وصیت نامه بابا همه شب می گرید

و بگوید پدرت بود جوان، بابا کو؟

چه جوابی به سوالات در و همسایه؟

«پدرت خانه بوَد دختر جان؟ بابا کو؟»

مدرسه ، اردو ، امضای رضایت نامه

«این که امضای پدر نیست جوان! بابا کو؟»

چه کسی گفته که جای شهدا خالی نیست

تو جهان داری و ما نصف جهان، بابا کو؟

حرکت، خنده و خمپاره. دگر بابا نیست

پرسد از عکس پدر گریه کنان بابا کو؟

شاعر : پیمان طالبی


شعر به عشق جگرهای سوخته

شط می‌رود به عشق جگرهای سوخته

ما مانده‌ایم و هور و کپرهای سوخته

ای تانکهای وحشیِ بی چشم و رو ، اگر

سبزند این چراغ خطر‌های سوخته

در چار راه عشق زمینگیر می‌شوید

با لوله‌ و شنی و سپرهای سوخته (1)

معلوم نیست چیزی از این باغ کم شود

در وحشت هجوم تبرهای سوخته

از نقشه کلاس چه بر جای مانده است ؟

: البرزهای پاره ، خزرهای سوخته !

گنجشکها هم از اینجا کوچ کرده اند

با سینه‌های زخمی و پرهای سوخته

موجی شدند آخرش این سینه سرخها

با یاد داغ شانه بسرهای سوخته

این نخلها که آینة ذهنشان پر است

از خاطرات مبهم سرهای سوخته

در امتداد سینة هم ایستاده‌اند

با کوله های خسته ، کمرهای سوخته

امروز شهر دارد تشییع می‌شود

با چند تکه کهنه خبرهای سوخته !

بعد از گذشت اینهمه سال آه باز هم

شط می‌رود به عشق جگرهای سوخته


خوشا آنان که با ایمان و اخلاص | شعر شهید

خوشا آنان که با ایمان و اخلاص

                                                   حریم دوست بوسیدند و رفتند

خوشا آنان که در میزان و وجدان

                                                  حساب خویش سنجیدند و رفتند

خوشا آنان که پا در وادی حق

                                                     نهادند و نلغزیدند و رفتند

خوشا آنان که با عزت ز گیتی

                                                     بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار

                                                     شهادت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنان که بهر یاری دین

                                                   به خون خویش غلطیدند و رفتند

خوشا آنان که وقت دادن جان

                                                   به جای گریه خندیدند و رفتند

خوشا آنان که با ایثار هستی

                                                   ز هستی دیده پوشیدند و رفتند

خوشا آنان که بهر حفظ اسلام

                                                    علیه کفر جنگیدند و رفتند


دل نوشته های شهدا

خداوندا، تو شاهدى از آن لحظه ‏اى که از خانه مان خارج شدم فقط به خاطر تو و براى رضاى تو آمدم. خدایا، پدر و مادرم و خانواده ‏ام و دوستانم را ترک گفتم، زیرا عشق من به تو مهم‏تر و مهم‏تر از دوستى با آنان بود.

خداوند را سپاس مى‏گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورد و به من توانایى داد تا در صف جندالّله قرار گیرم.

 شهید محمدحسین حقانى ولى پور

********************

خدایا ، به من توفیق ده. که نیمه شب‏ها صداى العفو، العفو خود را بلند کنم. و دلم مى‏خواهد در راهت خندان شهید شوم.

شهید حسین حیدرى

********************

پروردگارا ، دوست دارم در کنار شهیدان والامقام حنظله و همچون آن شهید مظلوم از شهیدان بى غسل و کفن باشم.

شهید محمدرضا توکلیان

********************

پروردگارا ، شاهد باش که چگونه شادى و مهربانى و چهره ‏هاى سرشار از ایمان در این لحظه‏ هاى مقدس در سیماى این عزیزان هست، پس بیا به لطف خودت عنایت و بزرگوارى و رحمتت را در این ساعات آخر که چند ساعتى بیشتر به لحظه موعود نیست ، عطا کن و من حقیر را عفو کن.

 شهید مرتضى توحیدى


می دانست که شهید می شود . . .

  در عملیات خیبر، ما ، عقبه ی لشکرامام حسین - علیه السلام- بودیم . فردای روزی که قرار بود به خط اعزام بشویم یکی از برادران بهنام اصغر قربانی به بچه‌ها گفت: « من یقیناً فردا شهید می‌شوم و برای این که جنازه‌ام روی زمین نماند و به دست خانواده‌ام برسد می‌خواهم اسمم را کف پایم بنویسم. بعد، دوستی از میان جمع داوطلب شد و با ماژیک سبز رنگ کف پای او نوشت: « شهید علیاصغر قربانی .» همان هم شد.

http://dlnew.ir/varamincity.com/tasavir/shohada/tasavir-shohadaye-varamin/shahid-ali-ghorbani%20(2).JPG

 

 بعد از این که به خط مقدم رفتیم، به محض پیاده‌شدن ازنفربر زرهی ترکش به سرش خورد و بلافاصله شهید شد.